دست روی دلم نگذارید !
تاریخ : چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 | 23:57 | نویسنده : آینور .... | نظرات
زندگی شبیه حفره های تو خالیه , انقد که میتونی پرت بشی توش ُ تا تهش نفهمی
چی به چیه ! گاهی وقتا روزاش قد شباش سیاه ُ کلافه کننده س ُ شباش هم رنگ ِ
روزا آفتابی ُ آرامبخـــش ....
میتونی جای همه چی رو عوض کنی ُ اصلن نگران نباشی ؛ درست شبیــــــــه
کــدوتنبلای خندون شایدم عصبانی شایدم فقط چنتا روزنه برای درخشیدن !
زندگی گاهی وقتا دعوتت میکنه به جنگیدن , گاهی وقتا حوصله ش ُ نـــداری
اونوقته که خودش ُ پرت میکنه روت ُ بجای اینکه نفس بکشی ریــــــه هاتـــــُ
پر میکنه از هوای ِ ترسناک ِ تنهـائی ُ دست از پا درازتر تمام ِ آرزوهــاتـــــــُ
به غنیمت میگیره ُ تو میشی شبیه یه موجود ِ تنهـا که برای فرار از تـرســـاش
مـُدام خـودش ُ میخـوره ؛ هـی تمـوم میشی ُ هـی از اول متولـد میشی !
یه چیزی بین هالووین ُ اسارت ِ موندن پشت در ...
دوتا چشم ُ یه دهن ِ باز که شاید خنده هات ُ برای پوشوندن ِ ترسات غنیمت گرفته
یخـورده تـرسنـاکــه امـا تــا کـــدوتنبل نشـــدم بهتـره امیدوار باشم به صـــــدای ِ
خنــده هـای بقیـــــه ؛ اینطـوری لااقل یه نـوری هسـت که شب ُ , روز کنـــم !
تاریخ : یکشنبه 9 آبان 1395 | 21:35 | نویسنده : آینور .... | نظرات
من لـب ِ پـرتگـاه نیـستـم ....
الـآن دارم از پـرتگـاه میفتــــم ....
هیـچ دردی رو انکار نمـی کنــم
امـا
براشون هـم ؛ دست تکـون نمیـدم !
تاریخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 | 06:34 | نویسنده : آینور .... | نظرات
در وجود هرآدمی زخم هائی هست که گاهی قابل دسترسی و گاهی دور دستند ...
اگر بتونی بهشون دست بزنی ُ دنبال درمان باشی که خب حله ؛ اگر هم نه که باید
سوخت ُ ساخت ... هستند آدمائی که زخم دارند ُ برای درمانش نگران نیستند !
این آدما دوست دارند تنهائیشـون رو ؛ برای درمان خیلی خسته هستند .. خیلـــــی
تاریخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 | 06:03 | نویسنده : آینور .... | نظرات
وقتـــی تـو نیستــــــی
تــــوی ِ دنیـا جــا نمیشـــــم !
تـوی یه خـلاء سـیـاه معلـقـــم ..
تاریخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 | 02:11 | نویسنده : آینور .... | نظرات
دیالوگای قشنگ گاهی دلت رو زیر ُ رو می کنند .....
_ قهرمانا هم گاهی زخمی میشند .
+ اگر قهرمانا رو ترک کنید , میمیرند حتــا !
هرگز قهرمان زندگی کسی نشید که اگر ترکتون کرد ؛ نمیرید ..
آهان اینم بگم باید یه جای قصه یه دیالوگ جدید هم میبود / مثلن :
اگر قهرمان زندگیتون تـرکتـون کنــــ ه ؛ میتونید زنده بمونید ؟ !
تاریخ : سه شنبه 4 آبان 1395 | 10:25 | نویسنده : آینور .... | نظرات
یک عمر ریاضی خواندیم
یک عمر جبر ُ حسابان خواندیم
یک عمر در به در لابلای سطر سطر کتاب ؛ فرمول وار دنبالش گشتیم
از هر راهی که می رفتیم " ایکـس " همـان مجهـولی بود که هویتش را نمی دانستیم !
معلم درس می داد ؛ تخته را سیاه می کرد ؛ سرتا به پایش سپید میشد اما چه شد ؟
هیچــــ ....
عمر تمام شد ُ ثابت شد به علم ؛ ایکس تویـی همـان که هیچوقت نیست !
تاریخ : دوشنبه 26 مهر 1395 | 22:50 | نویسنده : آینور .... | نظرات
حـرف به حـرف , کـلمه به کـلمه , جملـه به جمـله اینجا دنبالت می گردم
کجـائـی کـه نیـستــــی ؟ !
اگر دست به دامان ِ آروزها بشوم شاید سرک بکشی در رویاهایم ...
حیف نیست تو در رویای من باشی ُ من حتا آرزوی تو نباشم ؟!
تاریخ : دوشنبه 26 مهر 1395 | 22:37 | نویسنده : آینور .... | نظرات
خبر رسیده جنگ جهانی سوم در راه است ... !
به نظر بقیه دستهائی پشت پرده است ؛ سیاست هائی که آشناست ..
من امــا ؛ فکر میکنم بی هیچ سیاستی جنگ شروع میشود.. وقتی میخنـدی !
جنگ جهانی سوم است خنده های ِ تــــو و انتظاری که گوشهای من میکشند ..
بخنـد حتـا بهـ مـن ...
تاریخ : پنجشنبه 15 مهر 1395 | 11:57 | نویسنده : آینور .... | نظرات
پائیز غریب تر از آن است که به عشق ُ عاشقی ربطش بدهیم
انقدر غریب ُ تنها که دل انار هم ترک خورده !
تاریخ : پنجشنبه 15 مهر 1395 | 09:13 | نویسنده : آینور .... | نظرات
وقتی خاطره ها رو ورق میزنی ُ میرسی به خط خطی های ِ دلت ...
آهنگی که گوش میدی ُ با تمام ِ ثانیه هات همخونی داره !
لحن خوندن ِ خواننده بیشتر شبیه جیغ ِ تا آواز ... حمیرا رو میگم .
شب بلند ُ دل من در تب ُ تاب ِ ؛ لحظه هام همه پر از حسرت ِ خواب ِ .....
لحظه لحظه دل ِ من آب میشه توو سینه ؛ آرزوی دیدنت مثل ِ سراب ِ .......
ترجیـــح میدم همین جا آهنگ رو قطع کنم ِ برم سراغ ِ تکرار ِ همین دو بیت ...
تصور ِ دلی که آب شده ُ دیدنت براش شبیه سراب ِ یکم تلخـــه اما میشه با همین
حال هم مست شد ُ ادامه ترانه رو با شوق گوش بدی ُ توی دلت جیغ بزنی ُ بخندی !
تاریخ : شنبه 3 مهر 1395 | 21:09 | نویسنده : آینور .... | نظرات
دیــــروز هم گذشت ...
آدم همیشه تصور میکنه بعضی از روزای زندگیش ممکنه بهتر باشه شادتر باشه و یا حتا
خاص تر باشه نسبت به آدمای دیگه یا روزهای دیگه ..
روزهای زندگی رو جدی نگیرید حتا اونائی که خیلی خاص هستند اصلن روشون نبایــد
حساب کرد ؛ همه روزا شبیه به هم هستند فقط بعضیاشون زودتر شب میشنـد بعضیاشون
تا بخوان شب بشند جون آدم رو میگیرند .
دیروزم شب شد فقط جونم ُ گرفت !
تاریخ : جمعه 26 شهریور 1395 | 17:25 | نویسنده : آینور .... | نظرات
اینکـــه نـداشتــه بـاشمـت ...
اینکــه یـــروز نخـــوامــت ...
اینکــه اصلـن جـاهامــون عـوض بشـــه !
مثلــن مــن ُ نداشتــه بـاشــی ؛ مـــن ُ نخـــــوای ...
اوه اوه چقد مسخره ُ غیر منطقی ؛ خـدا بهـ دور !
تاریخ : چهارشنبه 10 شهریور 1395 | 15:06 | نویسنده : آینور .... | نظرات
تصور میکنم بافتن قالی خیلی خوبه ؛ میتونی رج به رج زایش ِ یک تخیل ُ احساس رو ببینی
میتونی گرمای ِ وجودیه حس ِ کسی که نقشه قالی رو رقم زده درک کنی حتا میشه فکر کنی
بین اون نقشه قدم میزنی ُ گره گره گلهای پشمی ُ ابریشمی رو به پاهات بند میزنی !
این که بتونی تصور کنی هر رج از زندگیت میتونه همین اندازه دلپذیر ُ دوست داشتنــــــــی
باشه خیلی خوبه ؛ خوبه ها امــــآ زندگی رج نداره فقط گره داره که اگر یذره حواست پرت
بشه ُ نگاهت از گره ها رد بشه کـور میشـــن ُ اونوقت باید بشکافی ُ از اول شروع کنی !
درکش برای خودم خیلی ملموس ِ اگر خواننده نتونه درک کنه باید بگم بشکـاف عزیـــــزم
دوبـارهـــ از اولـــــــــــ ......
ته ِ این داستان میرسه به اونجا که گره ها باز شدند ُ تو باید بری ؛ حواست نبود باز شـدن ِ
هر گره لحظه گره خوردن به ابدیت رو نزدیکتر کرده ُ باید برای یک رج ِ جدید آماده شد !
این شبیه همون قالی ِ پشمی ُ ابریشمیه که تناسب ِ بین نخهاش و گره هاش غیر معمولیــه اما
قابل ِ فهــم / یا خیلی زمخت یا خیلی ظریف (( زندگی همیشه همینطوریه )) .....
دوس دارم بوی پشم ُ ابریشم ُ شبیه ِ بوی ِ زندگیـــــ ه باید مشامت رو پر کنی از عطـــرشُ
نفست رو حبس کنی ؛ اینطوری میتونی هر گره از زندگی رو پاپیونی تصور کنی !!
تاریخ : چهارشنبه 10 شهریور 1395 | 14:49 | نویسنده : آینور .... | نظرات
به کجای دنیا بر میخوره اگه من شبیه خودم باشم ُ تو شبیه رویاهام ؟!
اینکه هر آدمی دلش رو حبس کنه پشت قفسه سینه ُ امیـــدوار باشه که یه روزی ممکنه
عفو به نامش بخوره ُ یهو از حبس بیاد بیرون ُ سرش ُ بگیره سمت ِ آسمون ُ بگـــــــــ ه
آخیــــــش خلاص شدمـآ , امیدوار کننده ست اما کافی نیست ... !
تمام پنجره ها باز ؛ درها باز ؛ حتا ترکهای کوچیک ُ بزرگ ِ روی قلبــم بـاز .........
هـوا کـم شـده بهتــره برگـردم بهــ انفـــرادی !
تاریخ : چهارشنبه 10 شهریور 1395 | 14:39 | نویسنده : آینور .... | نظرات
قاعده دوست داشتنت را نمیدانم . . .
شاید تو رئیس القاعده باشی ُ من یک انتحارگر ِ دیوانه !
تاریخ : پنجشنبه 24 دی 1394 | 21:56 | نویسنده : آینور .... | نظرات